درس زندگی
درسهايی که زندگی میدهد
کاش بوی تو را با باد پاییزی می بوییدم و دمادم صبح نزدیک هوای سرد با دو دست خشک خود قاصدک عشق را حس می کردم. ای کاش که در ذهن مشوشم فضای وجود تو را به درستی جای می دادم. حالا که نیستی حس میکنم تنهایم .... و چه زیباست مفهوم تنهایی وقتی به اوج باورم می رسد. وقتی قلبهایمان كوچكتر از غصههایمان میشود
کيسه ی کوچک چای تمام عمر دلباخته ی ليوان شد.
وقتی نمیتوانیم اشكهایمان را پشت پلكهایمان مخفی كنیم
و بغضهایمان پشت سر هم میشكند
وقتی احساس میكنیم
بدبختیها بیشتر از سهممان است
و رنجها بیشتر از صبرمان؛
وقتی امیدها ته میكشد
و انتظارها به سر نمیرسد
وقتی طاقتمان تمام میشود
و تحملمان هیچ ...
فقط تویی كه كمكمان میكنی ...
و تو را میخوانیم
آن وقت است كه تو را آه میكشیم
تو را گریه میكنیم
و تو را نفس میكشیم
دانهدانه اشكهایمان را پاك میكنی
گره تكتك بغضهایمان را باز میكنی
و دل شكستهمان را بند میزنی
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لبهایمان، لبخند
و دعاهایمان را مستجاب
قهرها را آشتی میدهی
و سختها را آسان
خداوندا!
تنها تورا صدا میکنیم
و فقط تو را می خوانیم
فقط از تــــو نوشتن آرامم می کند ...
...
ببین !
...
از پشت تمام پنجـــــرهها
فقط آســـــمان تــــــو پیـــــــدا ست !
با مـــــاه نقــــره فام،
با دنیـــا دنیـــا ســـــتاره ....
با آفتابی
به شـــعاع تمام آســـمان ،
مـــــژده می دهد
که نمی پوســم ،
که گـــم نمی شوم
بین واژهها ی دلتنــــــگ ...پریشــــــان ...
ولي هر بار که حرف دلش را مي زد صدايش توی اب جوش مي سوخت .
کيسه ی کوچک چای با يک تکه نخ رفت ته ليوان .
...
حرف دلش را اهسته گفت ...
ليوان سرخ شد....
Power By:
LoxBlog.Com |